چشمانم را که میبندم، بیشترین تصویری که میبینم فرودگاه است. فرودگاه در شب در غروب در طلوع در صبح و ظهر. چشمانم را باز که میکنم فرودگاه میبینم. گیت ها سالن خروج کافی شاپ ها شیراز کرمان مشهد. توریست، مهماندار، بازیکن والیبال،
weather checked delayed, in time
, check in closed ...
کارت ملی، چمدان، اتوبوس های فرودگاه، مسافرین محترم پرواز ١٠٨٥...
گرد و غبار، تأخیر، خلبان میگوید با عرض پوزش، نمیتوانیم روی مقصد فرود بیاییم. لعنتی اگر قرار بود به کلاس امروز نرسیم که ٢-٣ روز دیگر هم خانه میماندیم. غبار از شیشه ی هواپیما خوب پیدا بود، نذر و نیاز هم جواب نداد، بعد از ٣ ساعت توی هواپیما زل زدن به بال و موتورش روی یک شهر دیگر فرودآمدیم. ٣ ساعت خیلی زیاد است. مرز در مینوردند با آن :)
خسارتمان را هم که ندادند. داشتیم از هواپیما پیاده میشدیم، کانال دانشگاه پیام جدید دارد. کلاس امروز کنسل است. واای
اینهمه تهدید برای غیبت نکردن. اینهمه اضطراب برای بازگشت و حالا هیچ... خوشا استاد خون که توی فرودگاه ما را دیده بود و گفته بود بروید خانه فوتبالتان را ببینید. ما که سوار شدیم، سوار بال شدیم، بال سختی ها مثل همیشه. توی شهر دیگری فرود آمدیم و فاصله تا مقصد اصلی را بی حس و کرخت طی کردیم. گرم سرد خورشید خاک باد. دیر رسیدیم و انگار زیادی هم زود بوده. شنبه امتحان فارماکو داریم و هنوز درگیر حواشی خداحافظی بی موقع از منزلیم. هرجا که دور باشد و کسی نباشد غریب است. میخواهد توی ایران باشد میخواهد نه.