خب برای خیلی ها منطقی نیست که عشق برای خواستن یک نفر کافی نباشد. برای من ابداً کافی نبود. من بارها برای چشمانت شعر گفتم، خوابت را دیدم. خیالت خوابم را برد و خوابم نبرد. هزاربار آمدم بگویم دوستت دارم و مطمئن شدم که نباید. همانقدر مطمئن که میدانستم دوستت دارم. بارها به دنبال نامت برگشته ام و در گوشه گوشه ی دنیا دنبال خودت گشته ام. میتوانستم بگویم و نگفتم. دوست داشتی بشنوی و نشنیدی، نگذاشتم بشنوی. فراموشت کرده ام اما هنوز مثل گلبولهای قرمز در رگم میدوی. نگفتم دوستت دارم چون نخواستم. نخواستم داشته باشمت. نخواستم چون برای هم نبودیم. آفرینش مربوطی نداشتیم. اما هرچه بود درونت چیزی بود مثل آهنربا و من قطعه قطعه آهن بودم، فولاد بودم، فلز بودم...
من دوستت دارم و ایکاش بدانم کی میمیرم. آنروز حتماً صدایت میزنم.
- ۹۷/۰۹/۰۶