از تغییر عاداتش، بگویم از اینکه بالش زیر سرش با زاویه ی سابق کار نمیکند...
اینکه زیاد خواب نمیبیند و خیلی هم سخت به خواب میرود!
اینکه دیگر نه سید مهدی موسوی میخواند نه حافظ، آن وسط ها گیر کرده است.
ازین دختر ٢٢ ساله ی جوان همین بس که هنوز توی خیالاتش دارد توی تدتاک سخنرانی میکند و سوار لاندن آی میشود و کارت طلایی پروازهای پراگ را دارد، که توی بشقاب چینی برایش غذا سرو میکنند و بلیط های کنسرت لودویکو را از دست نمیدهد. حالا قرار هم نیست از آن پیرهن های قرمز دلبر بپوشد که امیلیا کلارک در داستان جوجو مویز پوشیده بود اما کنار سم کلفلین که مینشیند :)
گلفروشی شاید نداشته باشد اما توی خانه اش بوی گلخانه میدهد و دسته های آلسترا مریا تمام آشپزخانه اش را پر کرده اند. برای مهمانهایش ماکارون های رنگی می آورد و یک فنجان قهوه، توی خیالاتش هنوز به قطره های باران روی شیشه جلوی ماشین زل زده و منتظر است وصال کمی خلوت شود. اینبار شاید چیپ تریلز گوش کند و خوشحال تر باشد. شاید هم باید به خودش بیاید که بابا یه کمی وطنی کار کن، که چه اینهمه اجنبی بازی. آقا خانه اش پر از گل محمدیست، برای مهمانهاش دمنوش گل گاوزبان و سنبل الطیب دم میکند. به جای تارت و ماکارون هم مربای انگور میخورند :)
پشت فرمان هم دال بند گوش میکند. باران روی شیشه هم از نوع ایرانیست و کنار سم کلفلین ننشسته :))) پرواز پراگ هم نه، مقصدش شیراز است و حافظیه های مکرر ! توی تدتاک نه اما توی دانشگاه که درس میدهد. باشد، لاندن آی را هم به لقایش بخشیدیم، او پارک ارم را عاشق است😁
- ۹۷/۰۹/۰۱