دختری در پراگ

آخرین سنگر سکوت نیست، نوشتن است

دختری در پراگ

آخرین سنگر سکوت نیست، نوشتن است

20 و خورده ای ساله که روی کره ی زمینم (البته اگر به تناسخ اعتقادی ندارید )
پزشکی میخونم در جایی دورافتاده و اگر دنبال من میگردید باید بگم که آدرس من
نوشته ها و شعرها و کتاب ها و خیالاتمه، تجربیات من از رنج ها و غربت ها و عاشقانه هامه!
مرسی که میخونینشون و آدرس سایتم به معنی کسیه که عاشق ماه و ستاره هاست :)

آخرین مطالب
  • ۹۷/۱۰/۱۰
    دی

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اسکیزوفرنی

همیشه فکر میکردم عاشق مبحث گوارشم. تا حالاش که تو کورس گوارش فقط خوابیدم :))

بریم ببینیم در آینده علاقه ی بی حد و حصرم به روانپزشکی به کجا میرسه !!!

اینهمه ذوق موقع خوندن اسکیزوفرنیا، دو قطبیا، OCDها... دیدن فیلمایی مثه split که عاشقشونم.

و اینکه چقد ذوق کردم از شنیدن این مبحث سر کلاس فارماکو که اسکیزوفرنی در متولدین زمستان شایعتر است. البته اگه مادر ما بذاره ما روانپزشکی بخونیم :)))))

 

  • نگار
  • ۰
  • ۰

شکاف

ته نشین شده اند و مثل موج سوارها از رویشان میجهم. حس نمیکنم که سختند. حس میکنم شتید اما اهتمامی نمی ورزم. قوی بودنی که تظاهر نیست و واقها چشمه ای قدرتمند دارد چقدر شیرین است. اینکه گل بخری برای خودت و بگذاری روی موهایت. خوب بخوابی و خوب بخندی. کیف کنی با بوی گلخانه ها. زور بزنی شعر جدید بگویی. به انارهای دانه شده ی شب شعر فکرکنی.اینکه بتوانی فعلا رویاهایت را تعلیق کنی هم بد نیست. دستت اگر به جیبیت نمیرسد بد نیست ویترین آرزوهایت را فعلا نگاه نکنی. همان نیم نگاه کافیست. اطناب مخل را چقدر دوست دارم وقتی کمک کند چند ثانیه هم شده در خیال خام خوش معلق بمانم. چقدر خودمان را شکنجه کنیم که توی مغزمان و توی چشممان با درون زندگیمان فاصله دارد. که آقا شکاف بزرگی دارد. چقدر صبر کنیم یک روزی یک آدم جدید، یک کشور جدید حتی آن را به تو بدهد. که آن شکاف را بزداید. آمدیم رفتی ماه و آب از آب تکان نخورد :) بیخیال رفیق. 

  • نگار
  • ۰
  • ۰

مهرآباد

چشمانم را که میبندم، بیشترین تصویری که میبینم فرودگاه است. فرودگاه در شب در غروب در طلوع در صبح و ظهر. چشمانم را باز که میکنم فرودگاه میبینم. گیت ها سالن خروج کافی شاپ ها شیراز کرمان مشهد. توریست، مهماندار، بازیکن والیبال، 

weather checked delayed, in time

, check in closed ...

کارت ملی، چمدان، اتوبوس های فرودگاه، مسافرین محترم پرواز ١٠٨٥...

گرد و غبار، تأخیر، خلبان میگوید با عرض پوزش، نمیتوانیم روی مقصد فرود بیاییم. لعنتی اگر قرار بود به کلاس امروز نرسیم که ٢-٣ روز دیگر هم خانه میماندیم. غبار از شیشه ی هواپیما خوب پیدا بود، نذر و نیاز هم جواب نداد، بعد از ٣ ساعت توی هواپیما زل زدن به بال و موتورش روی یک شهر دیگر فرودآمدیم. ٣ ساعت خیلی زیاد است. مرز در مینوردند با آن :) 

خسارتمان را هم که ندادند. داشتیم از هواپیما پیاده میشدیم، کانال دانشگاه پیام جدید دارد. کلاس امروز کنسل است. واای

اینهمه تهدید برای غیبت نکردن. اینهمه اضطراب برای بازگشت و حالا هیچ... خوشا استاد خون که توی فرودگاه ما را دیده بود و گفته بود بروید خانه فوتبالتان را ببینید. ما که سوار شدیم، سوار بال شدیم، بال سختی ها مثل همیشه. توی شهر دیگری فرود آمدیم و فاصله تا مقصد اصلی را بی حس و کرخت طی کردیم. گرم سرد خورشید خاک باد. دیر رسیدیم و انگار زیادی هم زود بوده. شنبه امتحان فارماکو داریم و هنوز درگیر حواشی خداحافظی بی موقع از منزلیم. هرجا که دور باشد و کسی نباشد غریب است. میخواهد توی ایران باشد میخواهد نه

  • نگار
  • ۱
  • ۰

سلام

من بعضی وقتا توی دانشگاهمون مجری برنامه های شب شعرم، موقع نوشتن سین برنامه همه ی سعیمو میکنم تا بهترین شعرو واسه شروع انتخاب کنم. الانم دارم فکر میکنم زیباترین متن برای اولین پست چی میتونه باشه. من جاهای زیادی نوشتم و مینویسم. از دفتر خاطراتم و اینستاگرام گرفته تا سایت و وبلاگ و نشریه. اما اینجا فرق میکنه.اینجا اومدم که خونده نشم. خونده بشم یعنی اما توسط کسایی که منو از نزدیک نمیشناسن. مامانم ازینکه بقیه روی درونیات من احاطه پیدا کنن متنفره. حتما خوشحال میشه اگه بفهمه اینجارو افتتاح کردم. اینجا به نظر امن و بی حاشیست.

پس سلام به روی ماه شما که هنوز قلم رو محترم میشمرید و فرهیخته اید.

  • نگار