خیالم چقدر سنگین بود، چقدر مرگبار
چقدر از حمل دیماه بر شانه هایم میترسم
(زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بودند)
شاملو میگوید که مرا فریاد کن، مرا که درد مشترکم فریاد کن. و من به این درد مشترکِ تلخِ منفور می اندیشم که ریشه در شوکران دارد.
معده ام از ٥ دیماه ١٥ سال پیش تیر میکشد
تیر میکشد و دکلمه ی حامد عسکری را شیفت دیلیت کرده ام که یادم نیاید الله اکبر، بم ویران شد.
(ننویسید که بم تلی از آوار شدست، بم به خال لب یک دوست گرفتار شدست؛ بنویسید که با عطر وضو آوردند، نعش دلدار مرا لای پتو آورند)
اینکه همه جایم زیر آوار درد گرفته را چه کسی به خوبی تو به تصویر کشیده است آقای شاعر، دلم برای لحن شعرخوانیت در اردیبهشت توی آمفی تئاتر دانشکده پرستاری تنگ شده است.
لودوویکو حتی اگر شادترین نوت ها را هم بنوازد من گریه میکنم. زیر پتو، روی پتو، کنار پتو.
الله اکبر ازین دنیا که واژگون است در فنجان چای من. بامداد بود که قورت دادم همه ی خودم را و خواب پروین را دیدم. ( خواب دیدم که شعر و شاعر را، هر دو را در عذاب میخواهی، از مفاهیم خوابها پیداست/ خانه ام را خراب میخواهی)
خواب دیدم که دب اکبر و خوشه ی پروین را اشتباه گرفته ام، که پروین حتماً دختر زیبایی بوده که در آسمان بم آرام گرفته. خواب یلدایی که به آوار رسید، خواب انارهای بنفش و خونمرده!
و خدا میداند چنتا ازین دیالوگ ها بین من و خدا جاری شد تا مرگ های تازه را کنار مرگ های کهنه خواباندم...
دیماه ٩٧
- ۹۷/۱۰/۱۰